آفرينش زيبا
 
انجمن ضد زنان شلوغ
حکایات و داستانها ی زیبا و پند آموز برای زنان و دختران
درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتان خوش آمدید دوستتان دارم . نظر بدهید و مرا یاری کنید این وبلاگ برای شماست و بدور از ابتذال و تصاویر مستهجن و بد آموزی های رایج است .بخاطر خودتان هم شده مرا راهنما باشید با تشکر
نويسندگان
سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:روح, :: 11:57 ::  نويسنده : پورباقر مهنه

 

به نام او که انسان را آفريد تا بيافريند
 
هفتمين روز آفرينش به پايان رسيده بود
آب و گل و خاک
شب و ستاره و مهتاب
آبي اسمان و آرام آب
شميم شقايق و سختي سنگ
باد و باران و بهار
تابستان و طراوت و ترانه
پاييز و پرستو و پروانه
زمستان و سرما و برف
جملگي از ذهن خداوند تراوش يافته و به دنيا آمدند.
دست آخر ،
خداوند کسي را مي خواست که از اين سفره هاي نعمت بهره گيرد.
اشرف مخلوقات!
انسان!
والاترين مخلوق!
کسي که بهانه حضور تمام اين زيبايي ها بود
وبدين سان مرد را آفريد!
چند مهتاب گذشت.......
خداوند وقتي تنهايي مرد را ديد، به فکر افتاد که،
همراه و همسفر و همسري براي او بيافريند.
و بدين سان زن را آفريد!
وتنهايي مرد سرشار از شکر شوق دلمشغولي شد.
ديگر، شب هايش شب هاي تنهايي
و روزهايش سرريز از سوز سرماي بي کسي نبود.
مرد ، شبا هنگام سر خستگي هايش را بر بالش نرم و نازک شانه هاي همسرش مي نهاد.
وهمه دسترنج روز خويش را با يک بغل بنفشه و گندم و عشق نثار همسرش مي کرد.
و بدين سان لبخند لطيفي بر لبان خداوند نشست!
به همين زيبايي،
روزها و ماهها گذشت..........
اما پنداري،
چيزي در زندگي نخستين زوج خلقت کم بود.
روزهاي زن در هجران مرد به سختي مي گذشت
وشب هايشان بي همهمه و هياهو به پگاه مي رسيد.
تا اينکه يک روز،
زن مثل هميشه به تنهايي در مزرعه به گردش پرداخت
نگاهش به لانه کبوتران افتاد.
کبوتر ماده اي راديد که دانه هاي يافته را از نهان چينه دان خويش با عشقي ژرف در دهان جوجه هايش مي نهاد و کبوتر نر که از ساقه هاي گندم ، آشيان را استوار مي ساخت.
زن با حيرت به جوجه ها نگاه کرد و با خود انديشيد،
خدايا اين چيست؟
چقدر زيباست!
پنداري همان کبوتر است اما اندک تر و کوچک تر!
خدايا چقدر خواستني است!
چه خوب بود اگر ما هم چنين موجودي داشتيم!
يک انسان کامل ، اما کوچک!
با دستاني کوچک،نگاهي گرم و لطيف
و اندامي ظريف!
واي خداي من !
چقدر دوست داشتني است!
اشک پايش را از گليم چشم زن بيرون کشيد و بر گونه هاي لغزانش غلطيد.
زن با نگاهي خيس رو به آسمان کرد و با لحني خواهشناک گفت:
خدايا مي شود که ما هم چنين عزيزي داشته باشيم؟
وخداوند که هميشه اشک بندگانش را لبيک مي گفت،
به فکر فرو رفت و در دل ابر انديشه به تفکر نشست.
پگاه فرا رسيد........
خداوند فرشتگان را فرا خواند و گفت :
مي خواهم براي انسان ، اين نخستين زوج،موجودي بيافرينم.
موجودي مانند آن کبوتران.........
نگاه فرشتگان به آشيانه کبوتران رفت
بي درنگ لبخند بر لبانشان نشست
شعفناک و ناشکيب از خداوند پرسيدند : نامش چيست؟
خداوند لختي انديشيد و گفت:
نامش....نامش.....
آري نامش با،
"ک" آغاز مي شود تا،
"ک" کوچ تنهايي شان گردد.
"و" وام دارشان به زندگي نمايد.
"د" ديدار عشق را معنا باشد.
"ک" کبوتر آشيانه شان گردد.
کودک!
آري کودک!
هلهله ي فرشتگان به عرش مي رسيد،
و زن و مرد با نگاهي خيس اشک شوق
به آسمان مي نگريستند.
نه ماه و نه روز گذشت..........
به ناگه گريه نوزادي،
اشک فرشتگان را سرريز کرد
ولبخند شوق را بر لبان خداوند نشاند
وخداوند ،
دستي برهم زد و به شعف گفت:
خب ، کودک هم به دنيا آمد!
آن گاه نگاهي به کلبه کرد و زن را ديد که کودک خويش رابا همه ي حضور وسيع عشق در آغوش مي فشرد.
خداوند به فرشتگانش گفت:
مي خواهم نامي براي زن بگذارم!
سپس کمي مکث کرد و گفت:
اول نامش "م" است
آنجا که مهرباني متولد مي شود.
دوم نامش،"الف"
آنجا که "ايمان" آغاز مي شود.
سوم نامش،"د"
آنجا که "درد" همراهش مي شود.
چهارم نامش،"ر"
آنجا که "رنج" شاگردش مي شود.
اينک حاصل هماغوشي،
مهرباني و ايمان،درد و رنج،
مي شود،" مادر"
آري او را مادر مي نامم
به پاس تحمل تمامي رنج هايش
وسکوت صبوري هايش
بهشت را زير گام هايش مي نهم!
به ناگه....
همهمه ي شادي فرشتگان بلند شد!
اما لحظه اي بعد شتابان و شوقناک پرسيدند:"مرد چه؟"
و خداوند لحظه اي مکث کرد و گفت:
اما مرد!
اول نامش ،"پ" است
آنجا که "پاکي" از او مي آموزد.
دوم نامش،"د"
آنجا که "دوستي" شکل مي گيرد.
سوم نامش،"ر"
آنجا که "راح" يعني(شادماني، نشاط) خانواده اش مي شود.
اينک حاصل هماغوشي:
پاکي و دوستي و راح
مي شود،" پدر"
وکودکي به آنان عنايت کردم تا بدانند،
چگونه قلبشان بيرون از بدنشان مي تپد؟!
من پدر و مادر را آفريدم تا بندگانم در معبد دل آنان به "عبادت" "عشق ورزيدن" و "دوست داشتن" نايل آيند.
من پدر و مادر را آفريدم تا شما فرشتگان بدانيد،
چرا بايد به اشرف مخلوقات من احترام گذاشت؟
هلهله اي شعفناک فرشتگان گوش فلک را کر مي کرد.
بدبن سان، خلقت سبز خداوند با نام،
"پدر و مادر" که تنديس عشق شدند
 و" کودک" که تجسم عشق شد
آغاز گرديد و نخستين خانواده ي خلقت بنيان نهاده شد!
و"کودک"
پاي کوچکش را بر عرصه ي حيات نهاد........
 
از خداوند برايتان:
دلي عاشق، ذهني جستجو گر، روحي عصيانگر، نگاهي پرهيزگار و زباني پرسشگر مي طلبم!
 
 

پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 251
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 251
بازدید ماه : 1183
بازدید کل : 56418
تعداد مطالب : 492
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



----------------------------------------------------------------

----------------------------------------------- <-Text1->
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت